برای تو...

آسمان فرصت پرواز بلند است

ولی،

پرسش این است

                      چه اندازه کبوتر باشی!

[ چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, ] [ 18:29 ] [ مریم ] [ ]

پرواز...

وقتي راه رفتن آموختي، دويدن بياموز


و دويدن که آموختي ، پرواز را


راه رفتن بياموز، زيرا راه هايي که مي روي جزيي از تو مي شود و سرزمين هايي که مي پيمايي بر مساحت تو


اضافه مي کند


دويدن بياموز ، چون هر چيز را که بخواهي دور است و هر قدر که زودباشي، دير


و پرواز را ياد بگير نه براي اينکه از زمين جدا باشي، براي آن که به اندازه فاصله زمين تا آسمان گسترده شوی


من راه رفتن را از يک سنگ آموختم ، دويدن را از يک کرم خاکي و پرواز را از يک درخت


بادها از رفتن به من چيزي نگفتند، زيرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمي شناختند


پلنگان، دويدن را يادم ندادند زيرا آنقدر دويده بودند که دويدن را از ياد برده بودند


پرندگان نيز پرواز را به من نياموختند، زيرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشي سپرده بودند


اما سنگي که درد سکون را کشيده بود، رفتن را مي شناخت


کرمي که در اشتياق دويدن سوخته بود، دويدن را مي فهميد


و درختي که پاهايش در گل بود، از پرواز بسيار مي دانست


آنها از حسرت به درد رسيده بودند و از درد به اشتياق و از اشتياق به معرفت

[ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, ] [ 16:54 ] [ مریم ] [ ]

فقط به این خاطر که...

 

 

 

فقط به اين خاطر كه ساكتم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه چيزهاي زيادي براي گفتن ندارم.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه خوشحال به نظر ميرسم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه همه چيز رو به راهه.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه زياد ميخندم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه مسائل را جدي نميگيرم.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه مي بخشم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه ميتواني مرا دست كم بگيري.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه هميشه در تماس نيستم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه علاقه اي ندارم.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه گول ميخورم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه ميتواني به من دروغ بگويي.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه احساساتم را بروز نميدهم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه احساسي ندارم.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه نميگويم دوستت دارم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه دوستت ندارم.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه صادقم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه همه حرفهايم را رك ميزنم.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه شبيه تو نيستم

 

 

 

 

 

به اين معني نيست كه آدم مرموزي هستم.

 

 

 

 

 

 

فقط به اين خاطر كه چيزي نميگويم

به اين معني نيست كه ميترسم.

 

 


[ چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, ] [ 13:11 ] [ مریم ] [ ]


روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد.مرد نماز را شکست و گفت : مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم برای چه این رشته را بریدی ؟


 

مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم تو عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی.

 

[ شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, ] [ 11:28 ] [ مریم ] [ ]